عصرگاهان دیدم خدا نشسته توی سرسرای بارگاهاش و سیگار دود میکند. حواسش به من نبود و خاکسترش را همینجور میریخت روی زمین. از کنارش که رد شدم دیدم زیر لب میگوید:
«بیچاره آدمها! فکر میکنند تنهاییشان را میتوانند با دیگری پر کنند. غافل از اینکه تنهایی ارث جاودان من به آنها است.»
۱۳۸۶ بهمن ۲۵, پنجشنبه
تفکرات فلسفی خدا هنگام سیگار دودکردن
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۴ نظر:
اوهوم! تنهایی. صد سال تنهایی ...
و من عاششششششق خدایی هستم که سیگار می کشه!!
اين نوشته رو خودت نوشتي يا اونو از جايي الهام گرفتي؟ نميدونم چرا از وقتي خوندمش نميتونم جلوي بغضمو بگيرم. ازت بخاطر دادن اين حس دلپذير واقعا ممنونم.
فوق العاده بود..... محشششرررررررر
ببین داداش صغراجون این خدای بی پدر مادر اگه خودشم یکه و تنها نبود, بازم این میراث و می ذاشت برامون؟!؟!؟!
جان این کرپس براید بپرس ازش؟؟؟؟؟؟؟
ارسال یک نظر